مینویسم پس هستم!
اما چرا اینجا مینویسم؟ سادست نمیدانم!! شاید در تنهایی خودم به این موجود قدیمی و از کارافتاده بلاگ برخوردم و تصمیم گرفتم اینجا بنویسم. میخواهم از زندگی پر از شکستم بنویسم، از شکستم توسط پدرم، خانواده ام، همسرم از شکستی که گاهی فکر میکنم از پدر به ارث برده ام
شاید پدرم اگر مینوشت من امروز از جدایی و شکست هایم نمینوشتم
چرا این گونه شد؟ چرا چرا. چرا همش قر میزنیمو کاری نمیکنیم؟؟ حداقل بنویسیم راستش را بخواهید این تنها کاریست که میتوانم انجام دهم آن هم دست و پاشکسته شاید برای دل خودم تا سبک تر شود شاید برای دیگران رهگذرانی که در جستجوهای گاها بی هدف شایدم با هدف سری به این دفتر بزنند. بایتان بگویم قرار نیست سیر و پیاز زندگیم را بنویسم نمیدانم که بنویسم سال ها در خواب بوده ام و مانند شب زده ای که نیمه شب با صدای گرگ از خواب میخیزد و شاید هیچ گاه به خاطر نیاورد در خوابش جه شیرینی و ترشی داشت که نمیخواست از آن بیدار شود شایدم نمیتوانست بیدار شود.
مینویسم از امروز تا دیروز
سی سال به عقب چند سال به جلو
شاید بدانی که چقدر سخت است به پشت سرت نگاه کنی و ببینی همه بر باد رفته اند خانه ای نداری و اگر عنایت پروردگارت هر آن چه که میپرستی یا می گویند که میپرستی با باید بپرستی، نبود الان گوشه ای از این شهر بی حساب و کتاب و ترسناک جان به جان آفرین تسلیم کرده بودیو رفته بودی به جایی شاید بهتر از اینجا.
هیچ کدام از نوشته هایم را ویرایش نمیکنم پس پر از اشکال و گسستگی در جریان متن است بر من ببخشید چرا که بر خود بخشیدم.
درباره این سایت